تکپارتی درخواستی(۲)

که دستی دور کمرم حلقه شد با تعجب برگشتم و با چشمای اشکی کوک و ترس توی صورتش مواجه شدم تا دیدمش بفض کردم

کوک: ات من غلط کردم ببخشید که سرت داد زدم رفتارم باهات سرد شده بود (باگریه )
ات: مگه نگفتی دیگه دوسم نداری چرا برگشتی ولت کرد (بابعض)
کوک: ات من کسی را دوست نداشتم عصبی شدم اونا را گفتم چند هفته اس کارای شرکت بهم ریخته بود رفتام باهات بد شده بود ببخشید زندگیم برگرد پیشم دوباره لطفا (با گریه )
ات: باظه اما به یه شرط که دیگه اینطوری نکنی باشه
کوک: مرسی مرسی ات خیلی دوست دارم (گریه و خنده )
ات: میگم کوک میشه بریم خانه خیلی سرده اینجا
کوک: اره بیا اینا بگیر تا گرم شی
بدن ات خیلی یخ گزده بود بهش کاپشنم را دادم رفتم توی ماشین بدنش از سرما قرمز و میلرزید هی یعنی من با عشقم چی کار کردم

رفتیم خانه و گرفتیم خوابیدیم که زا صدای داد یکی بیدتر شدم دیدم ات داره تو خواب هیزیون میگه
میگه کوک ولم نکن لطفا غلط کردم دیگه باهات بحث نمیکنم
کوک ولم نکن
من جلوی عشق تو و لیا را نگرفتم کوک
کوک
کوک لطفا ولم نکن من دوست دارم
کوک: ات ات ات ات بلند شو
ات:(جیغ) هی هی هی کوک ولم کرده
کوک: ات حالت خوبه
ات: کوک ولم نمیکنی که میکنی
کوک: بیا بخوار مریض شدی حالت تکب نیست
تب داشت اونم زیاد بهش دارو هاشا دادم و خوابید



پایان

ببخشید اگه چرت و پرت شد حالا غمگینش هم مینویسم بای فعلا


☆و این دو مرغ عاشق همیشه باهم زندگی کردن و صاحب دو بچه زیبا شدن یکی دختر اون یکی پسر ☆
دیدگاه ها (۵)

هیولای اتاق من (part 18)

هیولای اتاق من (part 19)

تکپارتی درخواستی(1)

هیولای اتاق من(part 17)

وقتی حواست نی دستت میخوره به..... اهم 😂😐نامی: اتات: ام...ببش...

سناریو (درخواستی) وقتی ۱۴ سالته و اونا برادر بزرگترتن و بعد...

سناریو (درخواستی) وقتی ۱۴ سالته و اونا برادر بزرگترتن و بعد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط